سفری که محمد مهدیان رفته، ممکن است رؤیای بسیاری از ما باشد؛ رؤیایی که با شنیدن خاطرات یا دیدن تصاویر جذاب سفر او بیشتر جان میگیرد. شاید روزی که موتورسیکلت خرید، تصور نمیکرد که این وسیله میتواند بلیتی برای آغاز سفر ماجراجویانه او به دور اروپا باشد؛ سفری که ۱۷۶روز طول کشید و پای او را به تجربههای ناب و پرهیجان باز کرد.
محمد، جوان دههشصتی ساکن محله دکتربهشتی، آنقدر جسارت به خرج داده است که بهتنهایی و با کمترین امکانات، با موتور تریل ۲۵۰سیسی خود به شوق دیدن مناطق شگرف دنیا دل به جادههای بیانتها و مسیرهای ناشناخته بزند.
ماجرا از آنجا شروع شد که یک روز داییاش پیشنهاد کرد پنجشنبهشبی را در جاغرق اتراق کنند. محمد که نوجوانی دبیرستانی بود، از این ایده خیلی خوشش آمد و با ذوقوشوق وسایل ابتدایی مانند کیسه خواب، کوله، کفش و... را خرید. هنوز هم آن شب را بهخوبی بهیاد دارد؛ «چادر زدیم و آتشی روشن کردیم. فعالیت ورزشی خاصی نداشتیم، اما محیط کوهستان به من آرامش خاصی داد.» همان یک شب اقامت در دل طبیعت، مسیر زندگی محمد را تغییر داد.
او در کودکی به تشویق پدرش به کلاس رزمی کیوکوشین رفته بود و استعداد و توانایی خوبی برای یادگیری داشت، اما هیچگاه مبارزه با روحیه و علاقه او جور درنمیآمد. اتراق در کوهستان کار خودش را کرده بود و او علاقه ورزشیاش را کشف کرد؛ «روحیه کارهای هیجانی را بهدلیل حضور در کلاسهای رزمی داشتم و بعداز آن شب فهمیدم انگار بعد ورزشی من با طبیعتگردی تکمیل میشود.»
حالا کافی بود تا روز تعطیلی پیش رو باشد و محمد و دوستانش به کوههای اطراف مانند خلج، بینالود، هزارمسجد و... بروند؛ «با بیشترشدن کوهنوردیهای ما، مادرم نگران شد و به من گفت اگر میخواهی کوهنوردی کنی، باید آموزش ببینی و بدون امکانات و آموزش به دل کوه نزنی.»
اینگونه بود که محمد شانزدهساله وارد گروه کوهنوردی «پویا» شد. او در جلسات هفتگی این گروه شرکت میکرد، اما اجازه کوهنوردی با آنها را نداشت؛ «باید اول کلاسهای آموزشی کوهنوردی و کوهپیمایی را میگذراندم و بعد با گروه همراه میشدم.»
با بیشترشدن کوهنوردیهای ما، مادرم نگران شد و به من گفت اگر میخواهی کوهنوردی کنی، باید آموزش ببینی
او در همه دورههای آموزشی کوهپیمایی، کوهنوردی، سنگنوردی، یخنوردی و طراحی صعودهای ورزشی شرکت میکند و میتواند همه قلههای کوههای ایران بهجز دنا را صعود کند. محمد که از همان دوران نوجوانی عشق به طبیعت و دیدن مکانهای جدید داشت، با کوهنوردی تاحدودی این نیاز روحیاش تأمین شده بود، اما برایش کافی نبود.
بعداز خدمت سربازی بنا به همین علاقهاش در دانشگاه، رشته مدیریت جهانگردی را انتخاب کرد و تورلیدر (راهنمای تور) شد. همان موقع چندبار با یکی از دوستانش، سفر با دوچرخه را طراحی کردند، اما بهدلیل مشغله زیاد، محمد فرصت این سفر را نداشت، تا اینکه یک شب دوستش به او گفت «اگر نمیتوانی بیایی، تنهایی میروم»؛ «قرار بود برای سفر کاری به هندوستان بروم؛ بههمیندلیل گذرنامهام را داده بودم تا ویزا صادر شود. با اینکه گرفتن ویزای هندوستان آسان نبود، قید موقعیت کار در هندوستان را زدم و به دوستم گفتم آماده سفر هستم.»
سال۸۷ بود که آنها دوچرخههای خود را تا تبریز سوار اتوبوس و از این شهر بهسمت ارمنستان رکابزنی را شروع کردند؛ «از شهر ایروان ارمنستان به شهر تفلیس گرجستان، سپس بهسمت شرق و دریای سیاه رکاب زدیم. بعد از آن وارد خاک ترکیه شدیم و استانبول پایان مقصد ما شد.»
بعد از این سفر چهلوهفت روزه، محمد تا سالها بعد، به سفر ماجراجویی نرفت و سرگرم کار شد. هنگامیکه میپرسیم تورلیدری هم میتواند هیجان سفر تو را جواب دهد؟ توضیح میدهد: به نظر کار پردرآمدی است که جنبه سفر و تفریح آن بیشتر است، اما درحقیقت شما بهعنوان تورلیدر باید مسئولیت سیچهل آدم با سلیقههای مختلف را قبول کنید، کاری بسیار تخصصی که سختیهای خود را دارد، ضمن اینکه میخواستم به نقاط بکر و دستنیافتنی سفر کنم.
پنجسال پیش بود که محمد همراه برادرش موتورسیکلتی بهصورت شریکی خریدند. با خرید این موتور دوباره شور و حال جوانی و همه هیجانهای قبلی به او برگشته بود؛ «با چندنفر از دوستانم با موتورسیکلت به اطراف مشهد رفتیم. بعداز مدتی، سفرهای ما چندروزه شد و به دریای خزر، کویر، جنوب کشور و... رفتیم.»
فقط یک بار طبیعتگردی با موتور کافی بود تا محمد بفهمد هرآنچه میخواهد، میتواند در این وسیله تندرو بیابد. دیدن دوباره طبیعت و کوهستان آنقدر برای او و دوستانش لذتبخش بود که تصمیم گرفتند به اروپا با موتور سفر کنند.
هنگامیکه این تصمیم جدی میشود، محمد درباره «سفر با موتور» شروع به جستوجو در گوگل میکند. همزمان موتورسیکلت میخرد و برنامه سفر را تاحدودی طراحی میکند. او برای سفر دو و سهنفره برنامهریزی کرده بود، اما وقتی موضوع گرفتن ویزا، پلاک و گواهینامه بینالمللی به میان آمد، فهمید این سفر برای دوستانش چندان جدی نیست.
او به نقطه اول برمیگردد و اینبار برای سفر یکنفره تحقیق میکند؛ «جستوجو کردم که برای تنها سفرکردن چه وسایلی لازم است. باید در انتخاب لوازم دقت میکردم؛ چون زندگی من برای چندماه باید در یک کیف مسافرتی خلاصه میشد. پس نباید چیزی اضافه یا کم میبود.»
باورم این بود که با همه بینظمی دنیا، نظام آفرینش دارای یک نظم است و من در همان نظم دارم حرکت میکنم
برای اینکه آمادگی لازم را داشته باشد، خرداد سال گذشته، سفرش را شروع کرد. محمد از مشهد به ساری، تهران، قزوین، لاهیجان، زنجان، کردستان، کرمانشاه، سنندج، تبریز و سپس از مرز بازرگان به خاک کشور ترکیه رفت؛ «در جاده خاکی، کوهستانی، ساحلی با موتور رانندگی کردم و با این کار میخواستم خودم را بسنجم. برنامهام این بود که اگر چند روز سمت شهر بودم، حتما باید به طرف دریاچه، دره، کوهستان و طبیعت میرفتم تا آرامشی را که میخواستم، به دست آورم.»
او چندبار وسایلی که خریده یا آنچه را اضافه بود، بهسمت مشهد برمیگرداند. بالاخره یکم جولای۲۰۲۳ (۱۰تیر۱۴۰۲) بعداز سفر ۷ هزارکیلومتری در ایران، پشت کاپشنش مینویسد که یک ایرانی است و سفر هیجانانگیزش به دور اروپا را آغاز میکند.
مطابق برنامهریزیاش باید به شمالیترین، غربیترین و جنوبیترین نقاط اروپا سفر میکرد؛ «شمالیترین نقطه نورتکمپ، غربیترین خاک پرتغال و جنوبیترین تنگه جبلالطارق بود. آدم کمالگرایی هستم؛ پس باید علاوهبراین نقاطی که در سفرم حفظ میشد به همه کشورهای اروپایی نیز میرفتم.»
محمد از ترکیه به اروپای مرکزی رفت و وارد کشور آلمان شد. بعد از آن بهسمت لهستان، لیتوانی، استونی، فنلاند، سپس بهسمت جنوب اروپا و کشور نروژ رفت. او در این سفر به همه کشورهای اروپایی سفر کرده و از نروژ با هواپیما بهسمت قطب شمال رفته است.
سفر به دور اروپا با موتور باوجود همه لحظات هیجانانگیزی که دارد، با سختیها و چالشهای بسیاری همراه است. برای چنین سفری هدف و انگیزه نیاز است. محمد میگوید: برخی کارها انجامشدنی نیست، اگر در آن عشق نباشد. همان ابتدای راه در رومانی با موتور زمین خوردم و احتمال دادم شاید نتوانم سفر کنم. به خودم گفتم ممکن است در طول مسیر هر اتفاقی بیفتد؛ پس انتخاب کن.
او ابتدای سفر از برخی اتفاقها مانند پنچری موتور، باران سیلآسا، گیرافتادن در جادهای تکوتنها، خوردن آذوقه چند روزش توسط حیوانات و... میترسیده، اما هرچه جلوتر رفته، با مسائلی که پیش آمده راحتتر برخورد کرده است؛ «میدانستم میزان صبر و تحمل من سنجیده میشود. به خدایم اعتماد داشتم و باورم این بود که با همه بینظمی دنیا، نظام آفرینش دارای یک نظم است و من در همان نظم دارم حرکت میکنم. شاید بعضی اوقات نگران میشدم، اما این نگرانی بهشکلی نبود که بخواهم سفرم را تغییر دهم و بازگردم.»
یکی از روزها او در گوشهای کمپ کرده و برای جمعکردن آب به لب رود رفته بود؛ ناغافل که وقتی برمیگردد، با صحنه ناخوشایندی مواجه خواهد شد؛ «دیدم دو سگ از مکانی که کمپ کرده بودم، دور میشدند. جلوتر که رفتم، فهمیدم غذای من را خوردهاند. خستهتر از آن بودم که بخواهم دوباره رانندگی کنم و به آبادی برسم و خرید کنم. تصمیم گرفتم آن شب همانجا بمانم. یکساعتی نگذشته بود که چند مرد جوان که کارگر ساختمانی بودند، با غذا پیش من آمدند و گفتند جشن کوچکی داریم؛ تو هم در آن شرکت کن.»
محمد میگوید هرجا در سفرش با مشکلی روبهرو شده است، خدا آدمهایی را سر راهش قرار داده تا به بهترین شکل مشکلش برطرف شود؛ «در شهر آنتورپ در کشور بلژیک موتورم پنچر شد و هرکاری کردم، درست نشد. بهناچار آن را هل میدادم تا به یک تعمیرگاه برسم. مردی من را دید و متوجه مشکلم شد و گفت تعمیرگاه خیلی دور است؛ اینطوری تا آنجا نمیرسی. صبر کن تا دنبالت بیایم.»
محمد چندساعتی را صبر میکند و آن مرد با ماشین موتوربر دنبالش میآید و بدون هیچ چشمداشتی او را تا نمایندگی لاستیک میبرد. یک بار هم مردی افغانستانی که روزگاری در تهران زندگی میکرده است، در کشور سوئد، موتور محمد را تعمیر میکند.
یک شب در شمال نروژ، هوا خراب و طوفانی بوده و باران سیلآسایی میباریده است. محمد در یک پمپ بنزین توقف میکند؛ «از صاحب مارکت کنار پمپ بنزین پرسیدم که میتوانم شب را در همینجا بمانم و او موافقت کرد. اما ساعت که به نیمهشب رسید، از من خواست که بیرون بروم و گفت فقط ازطریق دریچه تا صبح خدمات میدهند.»
در آن هوای طوفانی در گوشهای از پمپبنزین خوابش میبرد تا اینکه مرد ساعت۴ صبح به محمد میگوید میتواند داخل شود؛ «قهوه و هاتداگی خریدم و خوردم. سرتاپایم گِلی شده بود. سرم را روی کیفم گذاشتم. از خستگی داشتم بیهوش میشدم که با صدای چند مرد بیدار شدم.
از من پرسیدند چرا در هتل اقامت نکردهام. به آنها گفتم اینجا هتل خیلی گران است. میخواستند به من پول بدهند تا به هتل بروم، اما گفتم پول دارم و خودم انتخاب کردهام که به هتل نروم و این پول را برای ادامه سفرم نگه دارم. چند دقیقه بعد آنها برایم شیرینی خریدند تا بیشتر از سفرم بدانند.»
هیجانانگیزترین بخش سفرش را دیدن خرس قهوهای در سهکیلومتری خود میداند؛ «جادهای در رومانی یکی از زیباترین مسیرهای بینالمللی است، اما در قسمتی از مسیر، خرسهای زیادی زندگی میکنند و احتمال خطر حمله آنها وجود دارد. این جاده مسیر پرپیچوخمی است. وقتی یکی از پیچها را رد کردم، متوجه شدم کوه ریزش کرده و جاده بسته شده است. همانطورکه با پایم سنگها را عقب میدادم، یک خرس قهوهای را نزدیکم دیدم. ترسیده بودم ولی خیلی سریع ترک موتور نشستم و دور شدم.»
محمد در این سفر، خاطرات جالبی را در دفتر زندگیاش ثبت کرده است. او تعریف میکند: جنوب فرانسه در حاشیه نرماندی، برای زدن بنزین به پمپ بنزین رفتم. در کمال تعجب دیدم کارت بانکیام دچار مشکل شده است. با ناراحتی به موتور تکیه داده بودم. از نرماندی تا مشهد ۱۵هزار کیلومتر راه است و من فقط یکونیم لیتر بنزین، دو تخممرغ آبپز و مقداری عسل و نان باگت داشتم. خانمی جلو آمد و مشکلم را پرسید.
شرایطم را به او گفتم. او باک موتورم را پر کرد. از آنجا به ایستگاه پلیس رفتم و آنها پیگیر موضوع شدند و فهمیدم که مشکل از بانک خودم بوده است و باید یک هفته صبر کنم تا مشکل کارتم رفع شود. هنگامیکه از ایستگاه پلیس خارج میشدم، آن مأمور یک دسته اسکناس به من داد تا آن یک هفته را بتوانم بگذرانم.
او جذابترین بخش سفرش را رفتن به قطب شمال میداند؛ «شب اولی که رسیدم، خبری از تاریکی شب نبود! در روشنایی کامل همهجا سوتوکور بود. قرار بود ۲۴ساعت روز باشد و، چون من این پدیده را ندیده بودم، ساعتم را کوک کردم و هریک ساعت بیرون میرفتم تا با چشمان خودم ببینم روز است!»
محمد در ۱۷۶روز سفرش به دور اروپا بسیار ساده و سبک سفر کرده، او ۱۴۰شب را شبیه دوران کوهنوردی کمپ زده و با سادهترین غذا خودش را سیر کرده است. برخوردهای دوستانه، انسانیت، سکههای یکسنتی که بهعنوان سکه شانس به او دادهاند، یادگار سفر اوست؛ سفری ماجراجویانه که در پاییز سال گذشته به پایان رسید، اما به گفته محمد، سفر دیگری پیش روی اوست.
* این گزارش سهشنبه ۱۸ اردیبهشتماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۶ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.